دراین خاک زرخیزایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و رادبود
کزآن کشورآزاد وآباد بود
بزرگی به مردی وفرهنگ بود
گدایی دراین بوم وبر ننگ بود
ازآن روزدشمن به ماچیره گشت
که ماراروان وخرد تیره گشت
ازآن روزاین خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
به سوزد درآتش گرت جان وتن
به ازبندگی کردن وزیستن
اگر مایه زندگی بندگیست
دوسدبار مردن به اززندگیست
*فردوسی*
در اين شرايط بعضي از بزرگان بابل كه متوجه روي كارآمدن كوروش شدند و از طرفي ديدند كه شرق و سلاطين شرقي هم به كوروش عنايت خاص دارند، با وي مكاتبه كردند تا بالاخره كوروش وارد بابل شد و با همكاري همين افراد بابل را فتح كرد.
پس از اين فتح است كه كوروش اعلاميه معروف خود را كه اولين اعلاميه حقوق بشر است، منتشر ميكند و به موجب اين اعلاميه چهل هزار نفر از قيد اسارت بابليها آزاد شدند.
متن بابلي اين فرمان كه بيستوپنج قرن پيش صادر شده، در سال 1879ميلادي در حفاريهاي بابل كشف شد و اكنون در موزه بريتانيا (لندن) قرار دارد. اين فرمان از نظر اهميت موضوع و تفويض حقوق اجتماعي و آزادي به ملل تابعه در آن عصر چنان حائز اهميت است كه در محافل حقوقدانان جهان به عنوان اولين منشور آزادي تلقي شده است و فرمان مزبور كه به سطح استوانهاي از گل رس در چهل و پنج سطر حك شده، معروف به «اعلاميه كوروش» و آن استوانه نيز به «استوانه كوروش» مشهور شده است.
تاجگذاري كوروش
كوروش در بابل تاجگذاري كرده و تفصيل آن را گزنفون نوشته است. اين تاريخ بر طبق سالنامههاي بابلي «در روز سوم ماه مرهسوان» ضبط كردهاند كه از آن تاريخ درست 2505 سال ميگذرد.
گزنفون، طي داستاني كه به نام «سيرو پديا» نوشته و تحت عنوان «كوروشنامه» ترجمه شده است، خاطرهاي از اين تاجگذاري را آورده در آن آمده است، كه چگونه سربازان، درباريان و مردم شهر براي اين مراسم حاضر شده و سپس، تاجي از جواهر را بر سر ميگذارد و پس از آن باقبايي ارغواني كه حاشيهاي سفيد دارد، چنان باشكوه ميشود كه تماشاچيان بيدرنگ در برابرش تعظيم ميكنند.
مرگ كوروش
مرگ كوروش، سردار بزرگ ايران نيز مانند تولدش مرموز و شگفتانگيز و در پردهاي از اسرار پوشيده است.
مورخان يوناني داستان كودكي و پرورش كوروش را به صورت افسانهاي نوشتهاند كه از همه مفصلتر روايت هرودت است كه ميگويد: آستياگ، پادشگاه ماد شبي خواب ديد كه از شكم دخترش ماندانا، درخت تاكي برآمد و آسيا را فراگرفت، معبرين گفتند: از دخترت فرزندي به دنيا خواهد آمد كه سلطنت را از تو خواهد ستاند و او تصميم گرفت طفل نوزاد دخترش را بكشد. وزير، طفل را به دست چوپاني به نام مهرداد سپرد تا به قتل برساند. مهرداد، زني داشت به نام «سپاكو» كه در همان روزها طفلي مرده به دنيا آورده بود.
او جريان سپردن طفل و امر به قتل او را به زن خود گفت و اظهار داشت كه از پدر و مادر طفل چيزي نميداند، ولي از اشياي زرين و لباسهاي فاخر بچه به نظر ميآيد از خاندان شاه باشد.
«سپاكو» با مشاهده طفل، دل به او ميبندد و مانع كشتنش ميشود و او را بزرگ ميكند.
بعدها كه آستياگ از ماجرا مطلع شد، هم وزيرش را سخت تنبيه كرد و هم كوروش را به نزد پدر و مادرش در فارس فرستاد، ولي كوروش در آنجا حكومت يافت و بالاخره بر آستياگ پيروز شد.
مرگ كوروش نيز داستان پيچيدهاي دارد و بعضا هنوز در پردهاي از ابهام است.
طبق روايت يونانيان كوروش كه در مغرب، كارها را رو به راه كرده بود، براي يكسره كردن كار مشرق و جلوگيري از هجوم قبايل ماساگت و سكاها به مشرق تاخت. در اين وقت بر اين طوايف مهاجم، زني حكومت ميكرد كه «تومي ريس» نام داشت. كوروش تا رود سيحون (آراكس) راند و از آن رود نيز گذشت و به پيغام ملكه كه گفته بود «شاه ماد، رها كن كارهايي كه ميكني، چه ميداني نتيجه آن چه خواهد شد» اعتنايي نكرد. اما در اين جنگ سپاهيان ايران شكست يافتند و ظاهرا در همين وقت خبر توطئهاي در غياب كوروش از پايتخت (پارس) نيز به گوش او رسيد و وضع را مشوشتر كرد و پسر ملكه ما ساگتها نيز كه در اسارت كوروش بود، خودكشي كرد و بالاخره خشم و توحش طوايف مهاجم شديدتر شد و در جنگ بعد، هنگام گير و دار جنگ، به قول كتزياس، كوروش از اسب به زير افتاد و يكي از جنگيهاي هندي زوبيني به طرف او انداخت كه به ران او برخورد كرد.
پس از اين ماجرا، كوروش را به اردوگاه بردند، او وصايايش را كرد و پس از 3 روز درگذشت.
روايت شده است كه «تومي ريس» امر كرد مشكي از خون انسان پر كردند و سپس جسد كوروش را يافته، سر او را در مشك خون فرو كرد و خطاب به آن گفت: اي پادشاه، با اين كه من زندهام و سلاح به دست بر تو پيروز شدهام اما تو كه با خدعه و نيرنگ بر فرزند من دست يافتي، در حقيقت مرا نابود كردي، اكنون ترا از خون خواري سير ميكنم.»
پاسارگاد، آرامگاه كوروش
بر اثر حمله كمبوجيه به مصر و قتل او در راه مصر، اوضاع پايتخت پريشان شد تا اينكه داريوش روي كار آمد و سالها با شورشهاي داخلي جنگيد و همه شهرهاي مهم يعني بابل، همدان، پارس، ولايات شمالي و غربي و مصر را آرام كرد و پس از بيست سال جنازه كوروش را از پارت به پرسپوليس (تخت جمشيد) منتقل كرد.
اين انتقال طي مراسم باشكوهي و طي چند روز برگزار شد و روي مقبره كوروش به زبان يوناني چنين نوشتند: اينجا است آرامگاه من، كوروش، شاهنشاه ... .
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
پسر آریایی و آدرس
m-saha.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.